یکم:
خانوم چادری به خانوم چادری بغلیش در اتوبوس:
این دخترَ رو نیگا چه شکلی اومده بیرون!! واه واه. اینا دیگه خیلی دَریده شدن.
دوّم:
مهندس معمار جوان به نجار: آقا مگه شما سواد
نداری اینجا نوشته بودم. نیگاه کن، نوشته 50 لنگه راست بازشو، 26 لنگه چپ بازشو. شما
همه ی دَرا رو برعکس ساختی برادرِ من.
نجاردر جواب مهندس معمار: مهندس جان (با خنده)
این بستگی به جهت وایسادن شما داره.فک کنم دفعه اولتونه که متره میکنید!
دوم (بدون تشدید):
فروشنده لوازم خانگی به مشتری: این زودپز روو
دَرش یه سوپاپ ایمنی هم داره که اگر به هر علتی سوپاپ اصلی عمل نکرد این سوپاپ
پلاستیکی (اشاره به سوپاپ) پاره میشه.
مشتری: خُب اگه پاره شه چکار کنیم؟ خراب میشه؟
فروشنده: این برای ایمنی خودتونه! اگه پاره شد
باید این قطعه رو عوض کنید.
مشتری: نه آقا این جنسش عمری نیست. ممنون. (از دَر
خارج میشود)
فروشنده رو به فروشنده دیگر با چهره بر افروخته:
عجب اُلاغی بود!
سوّم:
زن به مرد: پاشو این دَریچه کولرارو ببند. الان
دیگه وسط پاییزه سَردمه. خدایا من از دست تو چی میکشم!
مرد به زن (همراه با دلقک بازی): دووشواری؟! دووشواری
نداریم. خیلیم عالیه. یکه!
زن (توی دلش): ببین گیر چه اَنتری افتادیما.
آخر:
وسط کتک کاری در خیابان: دَرِتو بزار بابا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر