۱۳۹۱ دی ۱۴, پنجشنبه

دَر


یکم:
خانوم چادری به خانوم چادری بغلیش در اتوبوس: این دخترَ رو نیگا چه شکلی اومده بیرون!! واه واه. اینا دیگه خیلی دَریده شدن.

دوّم:
مهندس معمار جوان به نجار: آقا مگه شما سواد نداری اینجا نوشته بودم. نیگاه کن، نوشته 50 لنگه راست بازشو، 26 لنگه چپ بازشو. شما همه ی دَرا رو برعکس ساختی برادرِ من.
نجاردر جواب مهندس معمار: مهندس جان (با خنده) این بستگی به جهت وایسادن شما داره.فک کنم دفعه اولتونه که متره میکنید!

دوم (بدون تشدید):
فروشنده لوازم خانگی به مشتری: این زودپز روو دَرش یه سوپاپ ایمنی هم داره که اگر به هر علتی سوپاپ اصلی عمل نکرد این سوپاپ پلاستیکی (اشاره به سوپاپ) پاره میشه.
مشتری: خُب اگه پاره شه چکار کنیم؟ خراب میشه؟
فروشنده: این برای ایمنی خودتونه! اگه پاره شد باید این قطعه رو عوض کنید.
مشتری: نه آقا این جنسش عمری نیست. ممنون. (از دَر خارج میشود)
فروشنده رو به فروشنده دیگر با چهره بر افروخته: عجب اُلاغی بود!

سوّم:
زن به مرد: پاشو این دَریچه کولرارو ببند. الان دیگه وسط پاییزه سَردمه. خدایا من از دست تو چی میکشم!
مرد به زن (همراه با دلقک بازی): دووشواری؟! دووشواری نداریم. خیلیم عالیه. یکه!
زن (توی دلش): ببین گیر چه اَنتری افتادیما.

آخر:
وسط کتک کاری در خیابان: دَرِتو بزار بابا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر